مردي متوجه شد که گوش همسرش سنگين شده و شنوايي اش کم شده است...
از کلاس درس استاد … بیرون آمد، همچنان به حرکت خود ادامه داد، جستجوگر میدانست که در وادی طلب باید که جستجو کرد. این را خیلی خوب میدانست.
پادشاهی که یک کشور بزرگ را حکومت می کرد ، باز هم از زندگی خود راضی نبود . اما خود نیز علت را نمی دانست .
روزی یک مرد ثروتمند پسر بچه ی کوچکش را به یک روستا برد
پشتش سنگین بود و جادههای دنیا طولانی.
شخصی در حال نماز خواندن در راهی بود،
حق تعالی کلاغان و طوطیان را در ابتدا به رنگ سیاه بیآفرید
روزي به عادت چهل سال، به دکان قصابي شدم، موسم ماه صفر بود.
در افسانه ای هندی آمده است که مردی هر روز دو کوزه بزرگ آب به دوانتهای چوبی می بست
روزی روزگاری تاجر ثروتمندی بود که ۴ زن داشت
یک روز صبح، چنگیزخان مغول و درباریانش برای شکار بیرون رفتند.