درباره ما | مطالبات شهدا | دفاع مقدس | دانشنامه | فیلم | صوت | ارتباط با ما | سایت های شفیق فکه | سیاسی | تصاویر
    صفحه نخست / دانشنامه / داستان های کوتاه

بید مجنون

هر کدام یک ویژگی داشتند که همدیگر را کامل می کردند و باعث علاقه ی آن ها به هم می شد.یکی از آن درختها سرو تنومند و کهنسالی بود که از همه بزرگ تر و ریش سفید این باغ بود و همیشه با پند و اندرز های خود مسیر زندگی را برای دیگر درختان هموار می کرد و باعث خوشحالی درختان دیگر می شد و از این که می دیدند یک درخت دانا در بین آن هاست که به دنبال منافع خودش نیست شادمان بودند دیگری هرگاه دستان را به عنوان نیایش به درگاه خداوند بالا می برد دست های همه درختان ناخودآگاه به سوی آسمان بلند می شد یکی از اون درخت ها دلسوز همه بود و با تمام وجود دوست داشت بار دیگران را به دوش بکشد و دیگری شعری زمزمه میکرد و دیگران نیز با او همصدا می شدند و ... اما درخت بید مجنون میان سالی در وسط باغ کنار جوی قرار داشت همیشه شاد و سرحال بود شاخه های نازکش آنقدر بلند بود که سینه ی آب را نوازش می کرد ؛ درختان دیگر باغ او را خیلی دوست داشتند درختان کهنسال باغ او را از کوچکی می شناختند از زمانی که باغبان جوان او را در کنار جوی اصلی کاشته بود ؛ لحظه لحظه رشدش را دیده بودند و حالا درختی زیبا شده بود با نامی زیبا بید مجنون . یادگار عشقی بزرگ و نامراد . کافی بود فقط یک نسیم بوزد تا شاخه های ترد و نازک این بید مجنون را رقصان و پیچان کند حتی سرو کهنسال باغ نیز از زیر چشم به او نگاه می کرد و از حرکات زیبا و رفتار به دور از ریا و غرورش و لبخند همیشگی اش لذت می برد

درخت میوه دار توی باغ زیاد بود با میوه ای خوب و متنوع اما پرنده ها این بید مجنون را از همه بیشتر دوست داشتند غروب ها روی این درخت غوغایی به پا بود جیک جیک گنجشک ها لحظه ای قطع نمی شد و هر کدام از سفر های روزانه خود سخن می گفتند و درخت گوش می کرد لذت می برد اما با این همه سر و صداها حتی یک بار هم اخم هایش را در هم نکشید

باغبان هم که حالا سن و سالی از او گذشته بود علاقه خاصی به این درخت داشت آن را یادگار دوران جوانی خود می دانست ظهر ها آرام می آمد در زیر همین درخت وضویی تازه می کرد نماز میگزارد و سفره را می گشود و سپس آرام در زیر آن ساعتی را به استراحت می پرداخت درخت هم مواظب بود تا نور خورشید از میان شاخه هایش عبور نکند و مزاحم استراحت باغبان نشود.

چند باری به باغبان گفته بودند این درخت را قطع کن جای زیادی را در باغ گرفته فایده ای هم که نمی رساند و باغبان بدون جواب از کنار این سخن ها گذشته بود و در دل زمزمه می کرد این درخت باعث برکت این باغه و این باغ بدون این درخت هیچ صفایی نداره .

خورشید داشت کم کم همه جا را روشن می کرد و همه شاد و سرحال از این که یک روز کامل فرصت دارند از دیدن هم لذت ببرند.

درخت سیبی که نزدیک ترین درخت به بید مجنون بود از سنگینی سیب های درشتش به سختی خود را تکانی داد اخم هایش درهم بود و این را بید مجنون در اولین نگاه فهمید دلیلش را پرسید .درخت سیب گفت دیشب خواب وحشتناکی دیدم خواب دیدم همه پرنده ها از این جا رفتند و دیگه برنگشتند و همه شادی ها را با خودشان بردند حتی ان لک لک که سال هاست روی سرو بلند آشیانه داشت. بید مجنون به سیب گفت نگران نباش حالا که خودت می بینی همه اش خواب بوده پس شادمان باش تا سیب هایت باطراوت بمانند . درخت سیب هم لبخندی زد اما بید مجنون خودش لحظه ای به فکر فرو رفت درخت سیب سال هاست که هر روز صبح از خواب شب قبل خود سخن می گوید و همیشه خواب هایش پر از شادی و طرب است حتی اون سالی که اولین بار شکوفه داد شب قبل خوابش را دیده بود وحالا این خواب.../تعبییر این خواب چه می توانست باشد

اون روز لحظه ای این موضوع را فراموش نکرد باغ بدون پرندگان شادی بخش ...چه مفهومی داشت اما سعی می کرد به روی خود نیاورد غروب داشت فرا می رسید سر و صدای پرندگان چند برابر هرروز بود گویا پرندگان همه ی باغ ها در این با غ و روی درخت بید مجنون جمع شده بودند و انقدر سر و صدا می کردند که بید مجنون نمی توانست تشخیص دهد چه می گویند کم کم هوا تاریک میشد و آرامش بر باغ حاکم . بید مجنون هم به خواب رفته بود و گاهی وزش نسیمی و حرکت آهسته پرنده ای. هنوز هوا تاریک روشن بود که درخت سیب از همه زود تر بیدار شد و در فکر خواب تازه اش بود تا بید مجنون بیدار شود و به او بگوید خواب دیده است پرنده ها که رفته بودند برگشتند چندین برابر همیشه لحظه روی بید مجنون نشستند و سپس هر کدام شاخه ای از شاخه هایش را گرفتند و به فرمان لک لک به آسمان پرواز کردند و بید مجنون را به آسمان بردند در حالی که او هنوز خواب بود.تاریکی جایش را با روشنی عوض می کرد اما درختان در نهایت ناباوری دیدند درخت مجنون وسط باغ نیست . سرو کهنسال آرام بود چیزی نمی گفت او می دانست که چه اتفاقی افتاده است و اکنون مدت هاست درختان باغ بید مجنون سر بر آسمان دارند.

گل آن جهانی است نگنجد در این جهان                              در عالم خیال چه گنجد خیال گل

حضرت مولانا

 نسخه قابل چاپ    ارسال این صفحه به دوستان
تاریخ و زمان انتشار: چهار شنبه 12 مهر 1391
تهیه و تنظیم: منتخب ستارگان آسمانی
منبع : ر.غوربانی
ارسال نظر:
 
عنوان  
رایانامه  
متن نظر  
کد امنیتی = ۱۵ + ۲