درباره ما | مطالبات شهدا | دفاع مقدس | دانشنامه | فیلم | صوت | ارتباط با ما | سایت های شفیق فکه | سیاسی | تصاویر
    صفحه نخست / دانشنامه / ادبیات / شاعران

بهره گیری از زمان در آثار سعدی

 

 

اوقات و ساعتها سرمایه عمر را تشکیل می دهند و با گذشتن این ساعتها از عمر انسان کاسته می شود تا سرانجام مرگ فرا رسد و دفتر زندگی را ببندد. چه خوب و لازم است که انسان از هر لحظه عمر بیشترین استفاده و بهره برداری را بنماید.  

سعدی درباره ارزش زمان حاضر و غنیمت شمردن آن می گوید:

کنونت که امکان گفتار هست

بگوی، ای برادر، به لطف و خوشی

که فردا که پیک اجل سر رسد

به حکم ضرورت زبان درکشی

اوقات و ساعتها سرمایه عمر را تشکیل می دهند و با گذشتن این ساعتها از عمر انسان کاسته می شود تا سرانجام مرگ فرا رسد و دفتر زندگی را ببندد. چه خوب و لازم است که انسان از هر لحظه عمر بیشترین استفاده و بهره برداری را بنماید.

پیامبر اکرم(ص) به ابوذر غفاری فرمودند: «پنج چیز را قبل از پنج چیز غنیمت شمار: جوانی را پیش از پیری، تندرستی را پیش از بیماری، توانگری را پیش از فقر، فراغت را پیش از گرفتاری و زندگی را پیش از مرگ». دراین بیان رسول اکرم(ص) به بهره برداری از نعمت های الهی، سرمایه عمر و دوران جوانی و بهار عمر توجه داده اند. چرا که دوران جوانی از اهمیت ویژه ای برخوردار است. سعدی در این باره می گوید:

جوانا ره طاعت امروز گیر

که فردا جوانی نیاید زیر پیر

فراغ دلت هست و نیروی تن

چو میدان فراخ است گویی بزن

من این روز را قدر نشناختم

بدانستم اکنون که در باختم

قضا روزگاری ز من در ربود

که هر روزی از وی شبی قدر بود

چه کوشش کند پیر خر زیر بار؟

تو می رو که بر باد پایی سوار

شکسته قدح ورببندند چست

نیاورد خواهد بهای درست

کنون کاو فتادت به غفلت و دست

طریقی ندارد مگر باز بست

که گفتت به جیحون در انداز تن؟

چو افتاد، هم دست و پایی بزن

به غفلت بدادی ز دست آب پاک

چه چاره کنون جز تیمم به خاک

چو از چابکان در دویدن گرو

نبردی، هم افتان و خیزان برو

گر آن باد پایان برفتند تیز

تو بی دست و پای از نشستن بخیز

و باز در جای دیگر در توصیف هوشیاری و درک زمان حال می فرماید:

گذشت آنچه در ناصوایی گذشت

ور این نیز هم درنیابی گذشت

کنون وقت تخم است اگر پروری

گر امید واری که خرمن بری

به شهر قیامت مرو تنگدست

که وجهی ندارد به حسرت نشست

گرت چشم عقل است تدبیر گور

کنون کن که چشمت نخورده ست مور

به مایه توان ای پسر سود کرد

چه سود افتد آن را که سرمایه خورد؟

کنون کوش کاب از کمر در گذشت

نه وقتی که سیلابت از سرگذشت

کنونت که چشم است اشکی ببار

زبان در دهان است عذری بیار

نه پیوسته باشد روان در بدن

نه همواره گردد زبان در دهن

ز دانندگان بشنو امروز قول

که فردا نکیرت بپرسد به هول

مکن عمر ضایع به افسون و حیف

که فرصت عزیزست و الوقت سیف

براستی اگر آدمی از نعمت سلامت جسم و از نیرو و نشاط خویش بهره گیری نکند، اگر از دارایی و ثروت خویش برای انجام کارهای خیر و از فراغت قبل از گرفتاری و از زمان حیات که تمام درهای سعادت و رستگاری به روی انسان باز است، قبل از مردن توشه نگیرد و بهره برداری کافی از زمان نکند و خود را آماده نسازد، پس چه زمانی می تواند از این امکانات برای حیات ابدی خویش بهره گیرد؟

با فرارسیدن مرگ دیگر دیر خواهد بود و راه بازگشتی وجود ندارد؛ حسرت و اندوه نیز دردی را درمان نخواهد کرد.

درجای دیگر هشدار می دهد که چرا اینقدر در بند مال دنیا هستی که اگر پنج درهم از مالت گم شود، غمزده و افسرده می شوی اما هنگامی که عمر عزیزت هر لحظه به باد می رود هوشیار نیستی و فرصت را غنیمت نمی شماری.

زپنجه درم پنج اگر کم شود

دلت ریش سرپنجه غم شود

چو پنجاه سالت برون شد ز دست

غنیمت شمر پنج روزی که هست

اگر مرده مسکین زبان داشتی

به فریاد و زاری فغان داشتی

که ای زنده چون هست امکان گفت

لب از ذکر مرده بر هم مخفت

چو ما را به غفلت بشد روزگار

تو باری دمی چند فرصت شمر

یکی از چیزهایی که اسلام پیوسته به آن سفارش می کند و از پیروان خود می خواهد که همیشه با دقت و توجه کامل از آن مراقبت کنند و نگذارند به هدر رود و به بطالت بگذرد، زمان و سرمایه ارزشمند عمر است، که باید از این گوهر گرانبها هر چه بیشتر و بهتر بهره برداری کرد و به عنوان عالی ترین غنیمت در جهت سعادت و تأمین دنیا و آخرت استفاده نمود و اجازه نداد که حتی ساعتی از آن ضایع شده و از دست برود چرا که هر دقیقه و ثانیه ای که از آن بگذرد؛ هرگز برنمی گردد و به هیچ قیمت قابل جبران نیست.

امام سجاد(ع) فرمود: «بیچاره فرزند آدم که پیوسته به سه مصیبت بزرگ مبتلاست و از آن عبرت نمی گیرد و در حالی که اگر از آنها عبرت بگیرد امر دنیا و آخرت او آسان می شود: یکی ،گذشتن هر روز از عمر اوست. اگر در مالش نقصانی پدید آید مغموم می شود با آنکه جای در هم رفته، در هم دیگری می آید و آن را جبران می کند و عمر را چیزی جبران نمی کند و برنمی گرداند. مصیبت دوم استیفای روزی اوست پس اگر از حلال باشد از او حساب کشند و اگر حرام باشد او را عقاب کنند. مصیبت سوم از این بزرگتر است پرسیدند چیست؟ فرمود: هیچ روزی را شب نمی کند مگر اینکه یک منزل به آخرت نزدیک می شود. لکن نمی داند که به بهشت وارد می گردد یا به دوزخ رسول اکرم(ص) به ابوذر فرمودند: «به عمرت حریص تر باش تا از درهم و دینارت» و حضرت علی(ع) فرمودند: «فرصت به زودی از دست می رود و فوت می شود.»

و سعدی باز در جای دیگر در غنیمت شمردن دم در زمان حال زیستن می گوید:

خبر داری ای استخوانی قفس

که جان تو مرغی است نامش نفس

چو مرغ از قفس رفت و بگسست قید

دگر ره نگردد به سعی تو صید

نگه دار فرصت که عالم دمی است

دمی پیش دانا به از عالمی است

سکندر که بر عالمی حکم داشت

در آن دم که بگذشت و عالم گذاشت

میسر نبودش کز او عالمی

ستانند و مهلت دهندش دمی

برفتند و هر کس درود آنچه کشت

نماند به جز نام نیکو و زشت

چرا دل در این کار وانگه نهیم؟

که یاران برفتند و ما بر رهیم

پس ازما همین گل دمد بوستان

نشینند با یکدیگر دوستان

دل اندر دلارام دنیا مبند

که ننشست با کس که دل بر نکند

چو در خاکدان لحد خفت مرد

قیامت بیفشاند از موی گرد

نه چون خواهی آمد به شیراز در

سرو تن بشویی زگرد سفر

پس ای خاکسار گنه عن قریب

سفر کرد خواهی به شهری غریب

بران از دو سرچشمه دیده جوی

ور آلایشی داری از خود بشوی

یکی از اسامی روز قیامت «یوم الحسره» است، یعنی روز افسوس خوردن، که سعدی در اشعار ذیل به این نکته بسیار مهم اشاره می کند و می گوید: باید ارزش زمان حال را دانست و از عبادت و اعمال صالح نباید غافل شد:

زر و نعمت اکنون بده کان تست

که بعد از تو بیرون زفرمان تست

به دنیا توانی که عقبی خری

بخر، جانمن، ورنه حسرت بری

برند از جهان با خود اصحاب رای

فرومایه ماند به حسرت به جای

خور و پوش و بخشای و سراحت رسان

نگه می چه داری زبهر کسان؟

همان به که امروز مردم خورند

که فردا پس از من به یغما برند

به دستم نیفتاد مال پدر

که بعد از من افتد به دست پسر؟

نه ایشان بخست نگه داشتند

به حسرت بمردند و بگذاشتند

آنان که در دنیا تا حدودی از عمر خود بهره بردند و آن را از طریق بندگی خدا و عبادت و اعمال صالح به آخر رسانیدند، حسرت می خورند که چرا بیشتر و بهتر کار و کوشش نکردند و آنان که عمر خود را بیهوده و یا در عصیان و گناه و غفلت تلف کردند و حسرت می خوردند و غم و اندوه سراسر وجودشان را فرا می گیرد و راهی جز جهنم و دوزخ ندارند. خوشا به حال مومنان که شب و روز تن به بندگی و اطاعت و عبادت خدا داده اند و پیوسته روزها با روزه داری و خدمت به خلق خدا و دین و جامعه و شبها با شب زنده داری و مناجات به درگاه خدا و طلب آمرزش عمر عزیز را می گذرانند و هرگز لحظه ای غفلت ننموده و آن را به هدر نمی دهند، چنانکه امیرالمؤمنین علی(ع) در وصفشان فرمود: که مومن زندگیش را در طریق کسب کمالات و فضایل انسانی بدون از دست دادن فرصت ها می گذراند.   

اخلاقی که سعدی مطرح می کند اخلاقی اجتماعی ـ انسانی است.      

شرف الدین مصلح بن عبدالله بن مشرف سعدی شیرازی از مشایخ و بزرگان عرفای قرن هفتم هجری است. وی از جمله کسانی است که صدای رسای وی به اقصی نقاط عالم رسیده و جهانیان با نام وی آشنایند، زیرا لحن شیوا و کلام رسا و معانی ژرف و نغز نهفته در آن، قلب هر خواننده ای را به خود معطوف می دارد و ناگزیر از تحسین می کند، چنان که صاحب طرایق وی را این گونه معرفی می کند:

سعدی به سبب مسافرت های بسیار و مشاهده آرا، اقوال و زندگی ابنای گوناگون بشر دارای جهان بینی و تفکری خاص است. شیخ اجل در آثار خویش که بعد از این اسفار تدوین کرده، سعی نموده گستره تفکرش تمامی انسان ها را در برگیرد و نه قشری خاص را.

سعدی را استاد اخلاق می دانند و حکمتی را که وی بنیان نهاده حکمت خالده می خوانند، چرا که وی با ترویج اخلاق در آن دوران که در حمله خانمانسوز مغول و استیلای ایلخانیان نوعی انحطاط و گوشه گیری در جامعه حاکم بوده و عرفا به زهد و کناره گیری از دنیا روی آورده بودند، اخلاق اجتماعی را مطرح می کند و در خلال آن با حسن سلوک مبانی عرفانی و عشق حضرت جانان را نمودار می کند.

وی که حافظ، استاد سخنش می خواند با کلام آهنگین خویش می کوشد تراوشات فکری و روحانی اش را که حاصل طیران مرغ جانش به بوستان ملکوت جانان است برای همنوعان خویش دامنی گل به ارمغان آورد و از این روست که بوستان و گلستان وی بر مذاق آزادگان عطر و بویی خوش دارد:

گل همین پنج روز و شش باشد/ این گلستان همیشه خوش باشد

تفکر سعدی برخاسته از جهان بینی عمیق و توجه به مبانی دینی و تعالیم عرفانی است و از این روست که برگ درختان سبز را آیتی می داند از بیکران آیات حضرت جانان و از آن به معرفت کردگار خویش پی می برد یا به جهت تفضلات نهفته حضرت دوست بر هر نفس آدمی، شکری لازم می داند.

اخلاقی که سعدی مطرح می کند اخلاقی عرفانی است که عموم مردم را دعوت می کند به این طرز نگاه و بینش و توجه به مبانی خاص جوانمردی و اخلاق اجتماعی ـ انسانی و از بدخلقی و کژ مداری باز می دارد و راستی را می ستاید، برای مثال در باب دوم گلستان می فرماید:

مودت اهل صفا چه در روی و چه درقفا، نه چنان کز پیت عیب گیرند و پیشت میرند.

در برابر چو گوسپند سلیم/ در قفا همچو گرگ مردم خوار

هرکه عیب دگران پیش تو آورد و شمرد/ بی گمان عیب تو پیش دگران خواهد برد

در این بیت ها می بینیم که جناب سعدی چه زیبا اخلاق انسانی را با درونمایه عرفانی ممزوج و به زبان قلم جاری می سازد و با کلام وزین خویش بر این جذابیت می افزاید.

شیخ اجل تعلیم و تربیت را از ارکان اصلی اخلاق نیک می داند و تربیت نیکو و پسندیده را مایه فلاح و رستگاری می شمارد که این امر باید از دوران کودکی انسان صورت پذیرد و در جوانی ثمر بخشد، وی در باب هفتم گلستان در حکایتی می فرماید:

هر که در خُردیش ادب نکنند/ در بزرگی فلاح از او برخاست

چوب تر را چنان که خواهی پیچ/ نشود خشک جز به آتش راست

اما از ورای تمامی این تفکرات شیخ اجل عارفی است وارسته و عاشقی است به دوست پیوسته و آیینه ای است بی زنگار که دعوت می کند آدمیان را که زنگار از دل خویش بشویند و صورت آیینه بگیرند:

سعدی حجاب نیست تو آیینه پاک دار/ زنگار خورده چون بنماید جمال دوست

عرفان سعدی که اخلاقیاتش از آن سرچشمه می گیرد بسیار ژرف و عمیق و صاف و بی پیرایه است و این بی پیرایگی را می توان در کلام فصیح و بلیغ وی که به دور از هر گونه تکلف و دشواری است مشاهده کرد و ژرفای معرفت وی چنان است که اگر دنیا زیر و زبر شود دل وی محکم است به بند کمند بقای دوست.

سعدیا گر ببرد سیل فنا خانه عمر/ دل قوی دار که بنیاد بقا محکم از اوست       

چهره ی ما، در آیینه ی کلام سعدی

در اخلاق درویشان» عنوان باب دوم گلستان است. سعدی در این باب ضمن حکایت هایی به آسیب شناسی و نقد روان و رفتار و شناخت نهانی های دل و درون مدعیان پارسایی و زهد و درویشی می پردازد...

«در اخلاق درویشان» عنوان باب دوم گلستان است. سعدی در این باب ضمن حکایت هایی به آسیب شناسی و نقد روان و رفتار و شناخت نهانی های دل و درون مدعیان پارسایی و زهد و درویشی می پردازد. این موضوع در آثار دیگران نیز آمده است. استخراج این موارد از متن فرهنگ و ادب، و دسته بندی و نقد و تحلیل موارد استخراج شده، می تواند به سان آیینه یی نمایش گر سیمای ما باشد و ما را به خطوط ناساز آن آگاه کند. از خلال این گونه پژوهش ها به تصویری واضح تر از چهره ی خود دست می یابیم. روشن است که در نبود تصویری واضح از چهره ی خود، به شناخت درست خویش نائل نمی شویم و بسا که در عالم وهم و پندار از چهره ی ناساز خود، نقشی زیبا و دل پذیر می زنیم و شیفته ی این نقش خیالی می شویم و بدان می بالیم و می نازیم در وصف خود دیوان دیوان قصیده و غزل می سازیم. این همه در غیابِ آیینه رخ می دهد. پس نعمت آیینه را قدر بدانیم، آن را برداریم و در آن خود را بنگریم و بشناسیم. در آیینه ی کلام سعدی می توانیم خط های ناساز در چهره ی خویش را بنگریم و در انسانی تر کردن سیمای خود خویش بکوشیم.

عجب و خود شیفته گی و خوار داشت و تحقیر دیگران یکی از ویژه گی های مهمی ست که در رفتار مدعیان زهد و پارسایی به چشم می خورد. اینان با چهره ی در هم و پیشانی پر آژنگ، تلخ و ترش از گوشه ی چشم و از سر تحقیر آن گونه مردم را می نگرند که گویی دیگران ذات گناه و عین پستی و پلشتی اند و ایشان خود پاکی و قدس محض. انگار تنها آنان اند که درخور بود و شایسته ی وجودند و باقی مردمان زیادی یا زباله ی هستی اند. این نوع نگرش کبرآمیز به دیگران غالبا آن چنان است که دیگر نمی توان آن را تنها با عنوان ساده ی کبر و غرور مشخص و معرفی کرد، بل که در شناخت درست احوال این مدعیان باید از نوعی خود شیفته گی بیمارگونه سخن گفت.

بروز این رفتار از سوی برخی مدعیان پارسایی و زهد و درویشی آن چنان مکرر و مشهود است که در کتاب های اخلاقی به تفصیل به آن پرداخته شده است. یکی از کسانی که در این باب سخن گفته محمد غزالی ست. وی در «احیاء العلوم» و نیز در «کیمیای سعادت»، گرفتاری های روانی و شخصیتی زاهدان خودبین و خود شیفته و اوهام و ذهنیات بیمارگونه ی آن ها را با دقت مورد موشکافی و مطالعه و نقد قرار داده است.

این پدیده ی نخوت و عجب زاهدانه در رفتار برخی مدعیان، پدیده یی قابل مطالعه است. احساس شدید کبر و نخوت، آن چنان است که گویی دیگران از جنس و طبقه یی فروتر هستند و در گردآب تبه کاری و گناه و ناپارسایی غوطه ورند و درخور هر گونه طعن و ترش رویی و تحقیر و دش نام هستند. غرور بیمارگونه ی مدعیان زهد و پارسایی و درویشی موجب آن می شود تا ایشان خود را تافته یی جدابافته از مردم بدانند و همواره از آن ها پرهیز کنند و پیوسته ترسان از این باشند که مبادا تباهی و گناه آلوده گی مردم عادی دامان قدس ایشان را بیالاید. این پندار و رفتار موجب پدید آمدن وضعیتی خاص در روابط مدعیان زهد و مردم عادی می شود. در این وضعیت، رابطه ی مدعیان زهد و پارسایی که خود را در شمار «ساکنان حرم ستر و عفاف و ملکوت» می پندارند، با توده ی مردم به رفتار یک طبقه یا نژاد برتر با افراد یک طبقه ی فروتر و یا نژاد تحقیر شده شبیه است. تأملی در بیت های زیر از حافظ کیفیت داوری مدعیان زهد در مورد مردم عادی را به خوبی نشان می دهد:

زاهد غرور داشت سلامت نبرد راه

رند از ره نیاز به دارالسلام رفت

یا رب آن زاهد خودبین که به جز عیب ندید

دود آهی ش در آیینه ی ادراک انداز

برو ای زاهد خودبین که ز چشم من و تو

راز این پرده نهان است و نهان خواهد بود

عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت

که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت

زاهد و عجب و نماز و من و مستی و نیاز

تا تو را خود ز میان با که عنایت باشد

فغان که نرگس جماش شیخ شهر امروز

نظر به دردکشان از سر حقارت کرد۱

در سطرهای زیر از غزالی، نحوه ی رفتار نخوت آمیز مدعیان زهد و تحقیر و تغیّری که با مردم روا می دارند، به خوبی ترسیم شده است: «ورع در پیشانی نیست تا فا هم کشد (به هم کشد) و در روی نیست تا ترش گیرد و در رخساره نیست تا کژ کند و در گردن نیست تا فرو اندازد و در دامن نیست تا آن را فراهم آرد، بل در دل هاست.» ۲

هم او در کیمیای سعادت از خود شیفته گی و خود برتر بینی مدعیان، این گونه سخن می گوید: «... که عابد و زاهد و صوفی و پارسا از تکبر خالی نباشد تا دیگران را به خدمت و زیارت خویش اولا تر بیند و گویی منتی بر مردمان می نهد از عبادات. و باشد که پندارد که دیگران هلاک شدند و ایمن و زنده وی است.»۳

این همه نمونه یی از رفتار و سلوک کسانی ست که خود را از مردم جدا و در شمار قدسیان و قدیسان می پندارند.

سعدی در حکایت زیر از باب دوم گلستان، ضمن بیان خاطره یی از دوران کودکی خویش به نقد بخشی از روان و روحیه و رفتار مدعیان زهد و پارسایی می پردازد:

«یاد دارم که در ایام طفولیت متعبد بودمی و شب خیز و مولع زهد و پرهیز. شبی در خدمت پدر رحمت الله علیه نشسته بودم و همه شب دیده بر هم نبسته و مصحف عزیز کنار گرفته و طایفه یی گرد ما خفته ...»

همه ی اسباب برای ظهور و میدان داری عجب و خود شیفته گی زاهدانه فراهم است. زاهد نوجوان شب تا سحر بیدار و قرآن در آغوش به عبادت و ذکر و تسبیح مشغول بوده است. حس می کند راستی چه فضیلت بزرگی دارد بر این بی خبرانِ بی خیالی که در نزدیکی او خوش خفته اند! به همین دلیل، لحن او نسبت به ایشان تلخ و تحقیرآمیز است:

«پدر را گفتم یکی از اینان سر بر نمی دارد که دو گانه یی بگذارد، چنان خواب غفلت برده اند که گویی نخفته اند که مرده اند.» در این لحن و کلام تلخ، طنین لحن و کلام تلخ و تحقیرآمیز زاهدان خودشیفته به خوبی منعکس است. این سخن تلخ و داوری تحقیرآمیز نسبت به دیگران تنها سخن طفلی عبادت پیشه و زاهدی نوجوان نیست، بل که سخن آشنا و قضاوت قدیمی و تاریخی همه ی مدعیان زهد و پارسایی ست که مطمئن از قدس و پاکی خویش به تخفیف و تحقیر دیگران می پردازند. به حکایت برگردیم، باری زاهد نوجوان شاید در کلام پدر نوعی هم زبانی و هم راهی در بدگویی از «خفته گان غافل» می جوید، اما پدر را باوری دگر است. وی را باور این است که عجب و نخوت بامدادی پارسایانِ شب بیدار را آن مایه سوزنده گی هست تا خرمن یک شب عبادت را خاکستر کند. هم بدین جهت فرزند خردسال خود و نیز همه ی پارسایان خودشیفته را درسی کوتاه و ماندگار می دهد: «گفت جان پدر تو نیز اگر بخفتی، به که در پوستین خلق افتی»۴

در بیت های زیر نیز سعدی مدعیان پارسایی را دعوت می کند تا حصاری را که گرد خویش کشیده اند، فرو ریزند و از رتبه یی قدسی و آسمانی که برای خود توهم کرده اند، فرود آیند و با مردمان درآمیزند و خود را ازگوهری دیگر نپندارند و از همه مهمتر، با درک موقعیت خطاکاران نسبت به ایشان رحمت ورزند:

متاب ای پارسا روی از گنه کار

به بخشاینده گی در وی نظر کن

اگر من ناجوان مردم به کردار

تو بر من چون جوان مردان گذر کن

پادشاه سرزمین نثر، امپراطور جهان شعر

 ذکر جمیل سعدی

اول اردیبهشت ماه جلالی

بلبل گوینده بر منابر قصبان

بر گل سرخ از نم اوفتاده لآلی

همچو عرق بر عذار شاهد غضبان

« ذکر جمیل سعدی که در افواه عوام افتاده است و صیت سخنش که در بسیط زمین رفته ...»

شیح مصلح الدین انگار خود همان زمان می دانسته که آوازه سخن اش بیش از شیراز خواهد رفت و او را سرسلسله جنبان نثر و شعر فارسی خواهد کرد.

اول اردیبهشت ماه در روزشمار ادبیات ایران، روز سعدی است.

یاد و نام سعدی، عشق است و فخر کلام و سلامت در بیان و همه اینها در عین سادگی. او شاید هیچ قالب و ژانری را ابداع نکرد. چرا که غزل و قطعه و مثنوی پیش از این بود. اما آن چه سعدی با این ها کرد، اعتلای زبان در بیان شاعرانه بود.همان طور که گلستان را می توان بزرگترین حادثه در نثر فارسی دانست غزلیات او نیز برآیند حضور شاعری دقیق، زبان آور و متعهد است. نام و نشان سعدی در تذکره بسیار رفته است. عمری را به سفر گذراند و حاصل آن تجربیات در دو اثر گران سنگ «گلستان» و «بوستان» تجلی یافت. گلستان حاصل بینش سیاسی و اجتماعی سعدی است و بوستان نشان از معرفت او از عرفان و اخلاق و انسانیت و عشق است.

مدینه فاضله ای که سعدی در بوستان تصویر می کند و قدرت داستان پردازی اش بوستان را اثری جاودان کرده است. گلستان آینه تمام نمای جامعه سعدی است.

نگاه دقیق روان کاوانه و جامعه شناختی سعدی به جامعه و قرار گرفتن در موقعیت ها و بحران های اجتماعی و اخلاقی در حکایت های گلستان آن را به اثری مترقی در دوران خود بدل ساخته است.

توان سعدی در نثر و شعر آن چنان است که نمی توان یکی را بر دیگری برتری داد. اگر او پادشاه سرزمین نثر باشد، بی شک امپراتور جهان شعر است.

در تذکره در نام و یاد سعدی آمده است که ؛

نام او ابومحمد مصلح بن عبدالله بود که مشهور و متخلص به سعدی شیرازی شده ست. سال تولدش را حدود ۵۸۵ تا ۶۰۶ هجری نوشته اند و وفاتش را به فاصله سالهای ۶۷۱ تا ۶۹۱ می دانند. پدر سعدی در دستگاه دیوانی اتابک سعد بن زنگی ـ فرمانروای فارس ـ شغل دیوانی داشت. از همان کودکی مقدمات علوم را فراگرفت.

اوضاع نابسامان ایران در پایان دوره سلطان محمد خوارزمشاه و حمله سلطان غیاث الدین ـ برادر جلال الدین خوارزمشاه ـ به شیراز . سعدی را به هوای کسب دانش راهی دیار غربت کرد.

تحصیل در نظامیه بغداد و شاگردی امام محمد غزالی در گلستان او را امام مرشد خوانده و حضور در مجلس درس شهاب الدین سهروردی، فضای فکر ی او را شکل داد.

سعدی بعد از سفرهای بسیار به سال ۶۵۵ به شیراز بازگشت و در خانقاهی مجاور شد. سعدی در همین سال بوستان را سرود و یک سال بعدش هم گلستان را.

دیباچه گلستان یکی از زیباترین نمونه های نثر فارسی است. خواندن چند سطر از آن در هر حال خالی از لطف نیست.

شب را به بوستان با یکی از دوستان اتفاق مبیت افتاد موضعی خوش و خرّم و درختان درهم گفتی که خرده مینا بر خاکش ریخته و عقد ثریا از تاکش آویخته

روضةٌ ماءُ نهرِها سَلسال

دوحةٌ سَجعُ طیرِها موزون

آن پُر از لالها رنگارنگ

وین پر از میوه های گوناگون

باد در سایه درختانش

گسترانید فرش بوقلمون

بامدادان که خاطر باز آمدن بر رای نشستن غالب آمد دیدمش دامنی گل و ریحان و سنبل و ضیمران فراهم آورده و رغبت شهر کرده گفتم گل بستان را چنانکه دانی بقایی و عهد گلستان را وفایی نباشد و حکما گفته اند هر چه نپاید دلبستگی را نشاید گفتا طریق چیست گفتم برای نزهت ناظران و فسحت حاضران کتاب گلستان توانم تصنیف کردن که باد خزان را بر ورق او دست تطاول نباشد و گردش زمان عیش ربیعش را به طیش خریف مبدل نکند

به چه کار آیدت ز گل طبقی

از گلستان من ببر ورقی

گل همین پنج روز و شش باشد

وین گلستان همیشه خوش باشد

حالی که من این بگفتم دامن گل بریخت و در دامنم آویخت که الکریم اذا وعدَ وفا فصلی در همان روز اتفاق بیاض افتاد در حسن معاشرت و آداب محاورت در لباسی که متکلمان را به کار آید و مترسّلان را بلاغت بیفزاید فی الجمله هنوز از گل بستان بقیتی موجود بود که کتاب گلستان تمام شد و تمام آنگه شود به حقیقت که پسندیده آید در بارگاه شاه جهان پناه سایه کردگار و پرتو لطف ... مظفر الدین ابی بکر بن سعد بن زنگی ادام الله اقبالَهما و ضاعَفَ جَلالَهما وَ جعَل الی کلِّ خیر مآلهما و بکرشمه لطف خداوندی مطالعه فرماید

گر التفات خداوندیش بیاراید

نگارخانه چینی و نقش ارتنگیست

امید هست که روی ملال در نکشد

ازین سخن که گلستان نه جای دلتنگیست

علی الخصوص که دیباچه همایونش

به نام سعد ابوبکر سعد بن زنگیست

برای حسن ختام نام و یاد سعدی یکی از غزلیات او را نیز بخوانید .

هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم

نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم

به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم

شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم

حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد

دگر نصیحت مردم حکایتست به گوشم

مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی

که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم

من رمیده دل آن به که در سماع نیایم

که گر به پای درآیم به دربرند به دوشم

بیا به صلح من امروز در کنار من امشب

که دیده خواب نکردست از انتظار تو دوشم

مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم

که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم

به زخم خورده حکایت کنم ز دست جراحت

که تندرست ملامت کند چو من بخروشم

مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن

سخن چه فایده گفتن چو پند میننیوشم

به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل

و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم

 

گلچینی از گلستان سعدي

 نسخه قابل چاپ    ارسال این صفحه به دوستان
تاریخ و زمان انتشار: شنبه 16 اردیبهشت 1391
تهیه و تنظیم: بصيرت
منبع : گل هایی از گلستان انتخاب و تدوین بها» الدین خرمشاهی و سارا شعر
ارسال نظر:
 
عنوان  
رایانامه  
متن نظر  
کد امنیتی = ۱۳ + ۴